حاج علی دواچی

ساخت وبلاگ

 

  حاج علی دواچی

                         دانتون انقلاب مشروطیت

رضا همراز

تبر ز صاعقه بر دوش چون تبر داران
عبور می کند از بیشه های شب ، باران

ز پشت پنجره ها با هراس می نگرند
هزار چشم به غلطیدن سپیداران

دمیده از افق خواب ها  سپیده ولی
گواه ظلمت یلداست چشم بیداران

به یاد سرخ تو ای شیر خفته! می نالند
به همنوایی طوفان تمام نیزاران

کدام فصل در این باغ آشیان کرده ست؟
که لب ز نغمه فرو بسته اند جو باران

همان حکایت سرخ تو و زمانه ی توست
سر بریده ی عطار و تیغ تاتاران

بیا! که خشم هراسان گزمگان گوید
شکسته اند قُرق را دوباره عیاران .

                                                        رضا شعبانی

شادروان حاج علی دواچی که به خطا و اشتباه در بعضی از منابع از وی با عنوان دوافروش ذکر کرده اند، یکی دیگر پیشگامان و مجاهدان انقلاب مشروطیت و از اعضای برجسته مرکز غیبی تبریز بود. چنانکه می نویسند « دواچی یک مجاهد شش دانگ و همه چیز تمام بود . روزنامه می نوشت ، بمب می ساخت ، دارو درست می کرد ، مشورت می داد ، نقشه می کشید و تیر اندازی می کرد . او در کار معامله مواد شیمیایی و دارو از قفقاز بود و کار و بار رو به راهی داشت . وقتی جوانتر بود از دستگاه محمد علی میرزای ولیعهد پول خوبی به دست می آورد . او می توانست باروت و گوگرد و سرنج و مواد دیگر را در هم آمیزد و فشفشه های رنگی بسازد تا در جشن های مذهبی و مناسبت های ملی ، چشم ها را خیره کند .او این کار را به صورت تجربی و از قفقازی ها آموخته بود . نیز به صورت تجربی در مورد شیمی ترکیبی اطلاعاتی داشت و این قدر بود که گاهی در ساخت بمب و تله های انفجاری به کسانی چون حیدر خان عمو اوغلو کمک کند . تفنگ و فشنگ هم می ساخت . » ( جان باختگان روزمه نگار ) او در تبریز صاحب و مدیر داروخانه ( دواخانه ) ناصری بود . اما چنانکه از فعالیت هایش بر می آید چندان در قید تجارت و بازرگانی نگردید . حاج علی دواچی در سال 1250 شمسی در محله راسته کوچه تبریز در خانواده ای اصالت دار دیده به هستی گشود . حاج علی ترکی معروف به دواچی از سران و پیشگامان نهضت مشروطیت در آذربایجان و دوم شخص مرکز غیبی تبریز بود . وی از اعضای اصلی هیات مدیره انقلاب مشروطه در آذربایجان یعنی مرکز غیبی تبریز بود که دوش به دوش علی مسیو در راهبری نهضت مشارکت فعالانه داشت. پیشه اش دوافروشی بود و پیش از جنبش مشروطه به جهت آگاهی از شیمی برای آتشبارهای دولتی آتش های رنگارنگ آماده می کرد.وی مانند دانتون فرانسوی در انقلاب تبریز بود می توان او را بعد از ثقه الاسلام اولین عاقل و مدبر و مغز متفکر تبریز شمرد. کسروی او را یکی از مغزهای متفکر و تئوریسین های برجسته مشروطیت می داند. با اینکه وی دخالتی در جنگهای چهار روزه با روسها نداشت متاسفانه به طرز ناجوانمردانه ای توسط سالدات ها دستگیر و همراه با میرزا احمد سهیلیشاعر و ادیب معروف و برادر زاده های ستارخان گرد جان بر کف آزادی ،در سن چهل سالگی درمحرم سال ۱۲۹۰ شمسی یعنی چند روز پس از مصلوب شدن و شهادت زعمای مجاهدین یعنی ثقه الاسلام شهید و یاران با وفایش ، در باغ شمال یا همان قوم باغی  تبریز به دار آویخته شد و پیکر پاکش  بنا به نوشته مرحوم کسروی در مقبره سیدحمزه که مدفن بزرگان چندی بوده ،  دفن گردید. دکتر سیروس برادران شکوهی که با همکاری دوتن دیگر از دوستان دانشگاهی اش زمانی سنگ مزارهای قبرستان های قدیمی و گاهی متروکه تبریز را بررسی می کردند در یادداشتی می نویسد : «در بقعه سید حمزه آرامگاه شاهزاده امان الله میرزا ( ضیاء الدوله ) و صادق الملک و حاج علی دواچی و ضیاءالعلما و دیگرانی نیز بودند . در سالهایی که در مورد سنگ نوشته های آذربایجان تحقیق می کردیم ، از قبور صادق الملک و حاج علی دوافروش نشانی نیافتیم و معلوم نگردید که بر سر قبر آنها چه آمده ؟ آیا جسد آنها نیز به مانند بسیاری از کشتگان مانند ضیاالعلما و ... به عتبات عالیات فرستاده شده یا تخریب و منهدم شده است ؟ ... »

شهید حاج علی دواچی مورد اعتماد و اطمینان بزرگان انجمن ایالتی آذربایجان بود . مثلا زمانی که سعیدالممالک به حکومت مرند مامور می گردد ، آن شهید جاوید به اتفاق محمد نقی صادق اوف به توسط انجمن مامور می شوند که در خصوص تهیه لوازمات عزیمت ایشان با سردار ملاقات و گفتگو نمایند .  همچنین در مذاکرات مجلس به تاریخ روز پنجشنبه 20 ربیع الثانی 1326 نام ایشان در میان هفت تن مورد اعتماد مجلس ذکر شده و قید گردیده که آنها درد مملکت را خوب دانسته و واقف به امورات سیاسی می باشند . مستشرق نامدار ، ادوارد براون که در بعضی از حوادث مشروطه را شخصا دیده و ناظر بوده شهید حاج علی دواچی را ستوده و وی را از جمله بزرگان و روسای نمره اول مشروطه طلبان تبریز  می نویسد و اظهار می دارد : ... وی مانند دانتون فرانسوی در انقلاب تبریز بود . شرح احوال و زحمات مشارالیه به تحریر نگنجد و حقیقتا عبارت از تاریخ انقلاب آذربایجان با تمام جزئیات آن بود . سابقا شرحی از احوال او را به شیخ محمد خان نوشتم ؛ که شاید حضور عالی فرستاده باشد . بعد از ثقه الاسلام اولین عاقل و مدبر و با کله تبریز توانش شمرد . و خلاصه آنکه در این شش سال تمام شب و روز بلا مبالغه یک سال استراحت نداشت و دائما در تقلا و کار بود .  نفوذ شدیدی در مخاطب داشت . بسیار مدبر بود و جسور و مستقیم و سیاسی و عاقل و فعال و چنانکه عرض کردم آنچه بنویسم به این مختصر اوصاف و مزایای او را نمی توانم بشمارم . انقلاب تبریز روحش در دست او و کربلائی علی مسیو سابق الذکر بود که قدری هم رقیب بودند . و خیلی شبیه به دانتون و روسپیر بودند . حاج علی مشارالیه نقریبا چهل سال داشت . از ابتدای جوانی داخل در خط تمدن و تجدد پرستی بودو پیش از اعلان مشروطیت هم مدتها در این راهها می کوشید .دواخانه ای به اسم دواخانه ناصری داشت که از فرنگ دوا جلب کرده و می فروخت و خودش اصلا از تجار بود . بعد از اعلان مشروطیت از نخستین کسانی بود که به قونسولخانه انگلیس رفته و بعد از آن از پیشروان درجه اول و روسای پارتی ( انجمن ) مشروطه خواهان بود . در واقعه توپ بندی مجلس ملی و عودت استبداد ، با سه نفر رفیق دیگر از روسای مشروطه – میرزا حسین واعظ که تا امروز بیچاره مختفی است ، و سید حسن شریف زاده که در ایام انقلاب شهید شد و حکاک باشی میرزا محمود خان – به قونسولخانه فرانسه متحصن شدند و دو سه ماه در آنجا ماندند . بعد از غلبه ستارخان بیرون آمده و با کمال غیرت و همت مشغول معاونت به انقلاب بود . یک شورای حربی به نام « اطاق نظام » تاسیس کرد و شب و روز با یک فعالیت خستگی ناپذیر می کوشید تا در یک فقره هجوم صمد خان به شهر مشارالیه در سنگر های شهر تیر خورد و مچ دستش سخت مجروح شد . قریب دو سه ماه در بستر خوابید و عاقبت چاق شد . در دوره مشروطیت ثانی اغلب اوقات خود را به نشر معارف صرف کرد و با کمال فعالیت کوشید . مدرسه سعادت که قریب پانصد نفر شاگرد داشت و بهترین و عالیترین و کاملترین و منظم ترین کل مدارس تبریز بود ، به فعالیت او پایدار بود .شاگران این مدرسه اغلب جوانان لایق و وطن پرست قابل و محرر مقالات و عالم بار آمدند .روسها در حادثه اخیره بلا سبب آن مدرسه را تخریب نموده و ادوات و اسبابش را سوزانده خودش را ضبط کردند که هنوز در تصرف آنهاست و سالدات می نشیند . باری ، حاجی علی مرحوم از دوستان شخصی مخلص بود .مسلکش معتدل و طرفدار صلح و امنیت و انتظام بود . دوام انقلاب را دوست نمی داشت . دور بین و دوراندیش بود . بعد از اعاده مشروطیت وقتی که در تبریز انتخابات برای انجمن ایالتی برپا بود ، و در صورت نامزدها اسم مشارالیه نیز بود ، خاطر دارم که قونسول روس مسیو میلر به یکی از رفقای من گفته بود که در میان همه این صورت اسامی دو نفر آدم لایق است ، که یکی حاجی علی است و از مشارالیه مرحوم بسیار تعریف و تمجید و از عقل او تحسین کرده بود و به مناسبت صلح طلبی و امنیت دوستی او انتخاب او را صلاح اندیشی می کرد . حاجی علی مرحوم بعد از عودت محمد علی میرزا به ایران پارسال ( 7 اوت 1911 میلادی ) و هجوم صمد خان به تبریز باز در خصوص مدافعه شهر مساعدت زیاد داشت و خود رئیس اداره نظامی شهر شده بود . ولی اواخر یعنی دو سه ماه پیش از حادثه اخیره کناره گیری کرده و در خانه می نشست و مداخله به کاری نداشت . در حادثه اخیر که ابدا مداخله به هیچ وجه نداشت و چند روز هم در منزلش آرام بود ، بعد صمد خان فرستاد از خانه اش گرفتند و در حبس انداخته و زنجیر کرد . بعد از چند روز روسها آمده گرفته برده اعدام کردند. یعنی در قوم باغی با میرزا احمد سهیلی به دار زدند و خانه اش را هم با دینامیت خراب کردند . دو تا بچه صغیر دختر و پسر هشت ساله و ده ساله دارد که در مدرسه آمریکائی تحصیل می کردند و مادرشان فوت شده بود . حالا که پدرشان نیز شهید شد، خانه شان نیز خراب گشت ، چیزی ندارند و آواره مانده اند . حاجی علی مرحوم هیچ گناهی جزء وطن پرستی ومشروطه طلبی و غیر از لیاقت و کفایت نداشت . کسی که دو هفته قبل به اسلامبول رسیده و در محبس صمد خان بود و می گوید که حاجی علی در محبس به من گفت ، در حالتی که زنجیر گردنش را نشان می داد و گفت : فلانکس این زنجیر ، فکل وطن پرستان و آزادی طلبان است "  " او مبتکر جشن های خیریه هم بود . در پایان سال در هر مدرسه جشنی بر پا می کرد . بچه های مدرسه سرود می خواندند ؛ نمایش اجرا می کردند و قطعه ادبی می خواندند . بازرگانان اشراف و خانواده های پولدار در این جشن ها دعوت می شدند . در پایان یکی سخنرانی می کرد و از مردم برای اداره مدرسه کمک می خواست . وضع را طوری ترتیب می دادند که پول قابل توجهی جمع می شد و گاهی هزینه یک سال مدرسه را درمِی آوردند.  حاجی علی همچنین  در روزهای دشوار تبریز نامه های کوتاهی به بازرگانان مالدار تبریز می فرستاد و کمک آنان را جلب می کرد . او که در آغاز ورود به عرصه ، در حد خود توانگر بود . در طول آن سالها هر چه داشت در این راه هزینه کرد . در طول شش سال جنگ در تبریز که گاهی تا مرز نابودی شهر و کشته شدن همه مجاهدان شرایط دشوار می شد ،معدودی از تبریزیان هرگز پا پس نگذاشتند . از جمله اینان علی مسیو ، صدقیانی ، شریف زاده ، حاج مهدی کوزه کنانی ، ستار و باقر و حاج علی بودند . شاید این ادعا را بتوان کرد که از حدود سال 1324 قمری که موضوع مشروطه خواهی و مبارزه با استبداد آغاز شد تا وقتی حاج علی دواچی را غریب و غمزده ، در کمال نامردمی در محرم 1330 قمری در تبریز بردار کردند , هیچ حرکتی ، هیچ تصمیمی ، هیچ درگیری و ماجرایی و هیچ حادثه مهمی نبود که در آن حاج علی نقش و دخالتی نداشته باشد . با این همه در هیچ کتابی نمی توان ده سطر راهنما و مفید از زندگانی این مرد یافت . در جنگ خونین اسفند 1287 شمسی ( صفر 1327 ) که همه کار مجاهدان را پایان یافته پیش بینی می کردند ، حاج علی سنگربان بود . او در جنگی که دو طرف ، راست در مقابل یکدیگر قرار می گرفتند از بازو تیر خورد و زخمی شد . چون همیشه تاریخ , وقتی دولت مرکزی در کار حل مشکل داخلی – آن بار ایستادگی مجاهدان تبریز – درماند ، خارجیان قدم پیش گذاشتند . در بهار سال 1288 شمسی ( ربیع الاول 1327 ) دو کنسولگری روسیه و انگلستان ناامنی در شهر ونرسیدن آذوقه را بهانه کردند و به مجاهدان اخطار کردند که اگر به مبارزه پایان ندهند ، دو کشور با قوای نظامی وارد عمل خواهند شد . در این موقعیت باریک ، سران انجمن تبریز ، از جمله حاج علی به تصمیمی بسیار سیاسی ، وطن خواهانه و عاقلانه رسیدند . اعلام کردند جنگ ما داخلی و اختلاف ما درونی است. هر گاه پای بیگانه در میان باشد ، اول مصلحت ، امنیت کشور است . ما خود با شاه مذاکره و مشکل را حل می کنیم و نیازی به دخالت بیگانگان نیست .» ( جان باختگان روزنامه نگار ) شهید دواچی مردي سليم النفس و ميهن پرست بود. مورخان مشروطيت، وي را بحق جزو سران و از تئوريسين هاي اين نهضت دانسته اند. او چنانکه به اختصار گذشت بیشتر اوقات در جلسات سری اجتماعيون عامیون شركت مي كرد و باهمياري كربلايي علي مسيو و ساير مجاهدان تبريز، تشكيلات گسترده زيرزميني به راه انداختند. وي درجنگ ها پيشاپيش تفنگ بر دوش، درخط مقدم مي جنگيد. درجنگ معروف حكماوار، زخمي شد و مدت مديدي در بستر بيماري افتاد. با ورود روسها به تبريز، در شهر ماند. اما او را دستگير و روانه زندان كردند و به دست و پايش، غل و زنجير بستند و عاقبت الامر چنانکه گذشت ، در باغ شمال تبریز حلق آويزش كردند. او بنيانگذار مدرسه سعادت بود كه شاگردان اين مدرسه اغلب جوانان لايق و وطن پرست، نويسنده و عالم بار آمدند. پس از اعدام اين راد مرد شهيد راه حق، مدرسه اش را تخريب و سوزاندند و خانه اش را تاراج و با ديناميت منفجر كردند كه به تلي از خاك تبديل شد. مستشرق نامی ادوارد براون که در انقلاب مشروطیت خود شخصا ناظر بیشتر روددادها بود تا به نام و اقدامات شهید دواچی می رسد می نویسد :« حاجی علی دوافروش که هم خود را صرف ساختن مدرسه ای ابتدایی به نام مدرسه سعادت در تبریز کرده بود که هم از لحاظ سازمان و هم از لحاظ روشهای مترقیانه شبیه مدارس خارجی بود . بلافاصله بعد از بدار آویختن او مدرسه سعادت از طرف روسها بسته شد .  » البته ایشان  زمانی نیز رئیس جمعیت فدائیان جنگ در تبریز بوده و با روسها خصومت چندین ساله داشتند . چرا که شهید حاج علی دواچی از خانه خود گویا سه روز به قونسولخانه روس آتش می گشود و با آنها مبارزه مسلحانه می کرد . پس از سه روز همان خانه با خاک یکسان گردید . مدتها بعد زمین این خانه مقدس را دکتر سید محمد موسوی از وراث آن شهید خریداری کرد و از نو آبادش نمود !

 

حاج علی دواچی روزنامه نگار :

شهید سعید به غیر از اینکه مجاهدی دلاور بود ، در سنگر معارف و قلم بیشتر وقتها از دوستانش پیشی می گرفت و پیشتاز بود . وی به کمک دوستانی و همرزمانی چون شهیدان سید حسن شریف زاده و سعید سلماسی مدتی هفته نامه شورای ایران را منتشر می کردند . " هفته نامه شورای ایران به سال 1286 ( 1326 هجری ) از سوی انجمن مشورت با چاپ سربی در تبریز منتشر شده است . به نوشته ادوارد براون سه نفر شخصیت سرشناس به نام های سعید سلماسی ، سید حسن شریف زاده و علی دواچی بنیانگذاران ونویسندگان انجمن مشورت و روزنامه شورای ایران بودند . این سه نفر از سوی مستبدان و مخالفان مشروطه شهید شدند. بهای اشتراک سالانه در تبریز 10 قران ، در شهرستانها 14 قران و تک شماره آن در تبریز 3 شاهی و شهرستانها 5 شاهی بوده است . خط مشی و هدف روزنامه کمک به بر قراری کامل مشروطه و هواداری از آزادی و برابری اجتماعی بوده است .

شهید حاجی علی دواچی دارای یک فرزند اناث و ذکور بود . یکی از فرزندانش زهرا خانم بودند که در هشت سالگی پدر خود را از دست دادند . آن مرحومه در سال 1282 شمسی در تبریز دیده به هستی گشودند . از مرحو م مشارالیه یک پسر نیز به یادگار مانده بود . این پسر که بیوک آقا نام داشت در سال 1280 شمسی در شهر هزاره ها یعنی تبریز دیده به هستی گشوده بود . چنانکه در سطور بالا نیز اشاره گردید، این خانواده جلیل القدر از روستای ترک میانه بودند که در تبریز رحل اقامت افکنده بودند .یعنی همان جایی که شاعر بلند مرتبه معاصر زنده نام حبیب ساهر نیز اصلش از روستای ترکی میانه بود . سبب اشتهار شهید حاج علی دواچی به « ترکی » نیز از آنجا سبب گردیده بود . اما حقیقتاً این تبریز بود که وی را به آن مقام و مکنت رساند و سبب اشتهار وی شد .

شهید نکونام حاجی علی دواچی به دستور روسهای تزاری به توسط مزدورشان حاج صمد خان شجاع الدوله به دار آویخته شد . منزلش که در میدان انگج بود وحالیا به افتخار آنها کوچه ای نیز به نام « ترکی ها » در آن محل واقع است با دینامیت منفجر گردید . مادر داغدار دو طفل یعنی شریک زندگی مرحوم دواچی با مشاهده این جنایات دق مرگ می گردد و این دو طفل صغیر چون بی سرپرست می مانند لاجرم به منزل عمویشان مرحوم حاج هاشم ترکی انتقال می یابند و تحت سرپرستی ایشان قرار می گیرند . پسر شهید که بیوک آقا نام داشت بنا به عللی به مراغه مهاجرت می نماید و متاسفانه در عنفوان جوانی در سال 1298 به مرضی بدخیم دچار گردیده و چشم از این جهان می بندد و در آنجا نیز مدفون می شود . ولی خواهر صاحب ترجمه و به عبارتی فرزند شهید دواچی یعنی زهرا خانم با پسر عمویش حاج مهدی فرزند حاج هاشم سابق الذکر پیمان زناشوئی می بندد . از این پیوند میمون یک دختر به نام عصمت و یک پسر نیز به نام محمد ابراهیم به یادگار می ماند . چه سود که زهرا خانم این یادگار شهید جاوید در سال 1335 به مرض صعب العلاج سرطان مبتلا و در مشهد مقدس فوت می نماید و در همانجا مدفون می گردد . از سلاله ی شهید دواچی هنوز افرادی در تبریز و تهران به گذران زندگی مشغولند .

 

نامه ای ناشناخته از شهید حاج علی دواچی :

متاسفانه از این شهید جاوید تا کنون در کتبی که در دسترس می باشند یادداشت یا منشاتی ملاحظه نگردیده تا به فراز و فرود فکرش بیشتر پی برده شود . اما در چند سال قبل در یکی از کتبی که در باره انقلاب مشروطیت بود نامه ای از وی منتشر گردید . اما چه سود که اصل نامه منتشر نشده بود . چرا که به نظر می رسد در نامه حاضر افتاده گی هایی باشد . همچنین احتمال داده می شود که سایر منشات احتمالی وی نیز در دسترس بوده که به یکی از تقریبا ضعیف ترین آنها اکتفا کرده اند ! به  هر حال این مکتوب فعلاً یگانه یادداشت و تنها یادگار قلمی شهید حاج علی دواچی می باشد که ذیلا به اتفاق می خوانیم .

 1327

قربانت گردم

بدیهی است که مزاج مبارک در کمال صحت و استقامت است . دیگر اول مطلبی که باید مصدع شود همانا کم لطفی حضرت عالی بوده که در تبریز مشاهده شد . هر گاه بفرمائید چنین مطلبی نبوده بنده به اعلی درجه کم لطفی دیدم . منت نمی گذارم ، به اسم حضرت عالی یعنی برای تشریف بردن حضرت عالی رسماً مهمانی نمودم تشریف نیاوردید . وقت حرکت خدا حافظی نفرمودید .البته مسلک بنده را قطعا فهمیدید که چاپلوسی و مزاج گویی و تملق و شارلاتانی در عقیده بنده نبوده . تمام تقلایم در اصلاح و استقلال مملکت می شود .

منتها تفاوت بنده با بعضی ها از اهل این جا این بوده که بنده به دور شخصیت خود قلم کشیده آنچه بی قاعدگی و حرکات مملکت خراب کن و بی قانونی در هر کس بلا استثنا می دیدم فورا می گفتم و تعقیب می نمودم . این مسلک بنده برای احدی صرفه نداشت . یعنی آنان که پنجه خودشان را در جگر مملکت فرو برده ابدا خیال کوتاهی ندارند . برای آنها ضرر شخصی بوده . البته تقصیر بنده که به آن درجه علنی نبایستی بگویم .

اما والله بالله به حق وطن قسم بنده قریب هشت نه ماه بود که مشاهده این اوضاع ناگوار و حرکات خانه خراب کن بعضی ها دیوانه وار خودداری نمی توانستم بکنم . هر چه باداباد گفته خود را به سیف مرتضی علی زده قباحت غارتگران و ریاست طلبان و شهرت فروشان بی مسلک را در تمام مجالس ، محافل ، حتی رو به رویشان بی باکانه گفتم و راضی بودم که بکشندم خلاص شوم .

کسی نتوانست زنگی برای بنده ببندد . یکی گفت طرفدار روس است . حضرت عالی می دانید که اول جگر کباب شده از مداخله ایشان بنده بوده ام . یک سال تمام در جلوگیری آنها و سد بهانه جویی آنان تنها خود را دیدم که تقلا می کنم . حتی در این خصوص مکرر رنجیدگی ها شد .علاوه با مثل حضرت عالی شخص ، آن همه تلاش و اقدامات در علیه آنها و آن همه راپورتهای هرزگیهای ایشان و تخطیهای آنان را که مینوشت ، که ترجمه می کرد به روزنامه تایمس که داد.

با وجود فشارهایی که بنده در زیر آن بودم تماما راپورت داده بودند که فلان کس گرجیها و قفقازیها را در منزل خود پنهان نموده آن هم از ( نا خوانا ) می خواست . گفته بودند کارخانه بومب سازی در منزل فلانی است . همسایه های تبعه روس و مستبد با بنده دشمن اتصالا از بنده به روسها کارشکنی می نمودند و همه را می دانستم و با وجود این به کس نگفتم و به حضرت عالی هم عرض نکردم و به شهبندرخانه هم پناهنده نشدم . کمال بی شرفی دانستم که به شهبندرخانه دولتی که خودش اسیر سایر دول است پناهنده بشوم . همه رختخواب بردند معتکف شدند ، بنده از در آن جا عبور نکردم .

اینها مسئله است که حضرت عالی همه را مسبوقید . دیدند این نشد ، نگرفت ، گفتند طرفدار اجلال الملک است . همین عریضه بنده در دست حضرت عالی سند باشد . احتمال اجلال الملک طهران بیاید بپرسید که در این مدت احدی مثل بنده اجلال الملک را به ذله آورده و ایرادگیری کرده و عیوبات او را گفته ، از خودش رنجانیده .

منتها بنده که آن جا می رفتم اولاً از انجمن کذایی بنده را مجبور کردند . ثانیاً تکلیف وجدانی می دانستم که بروم آن جا از تمام کارهای آن جا مطلع شده و نگذارم جبن طبیعی اجلال غلبه کرده  خواهش روسها را کیف مایشاء انجام بدهد . چنان که نگذاشتم ستارخان را دستگیر یا فشار فوق العاده بدهند . کاغذهایی که از قونسولخانه آمده در این خصوصها جواب اکثر آنها را بنده وادار نموده ام نوشته اند . جرئت اجلال الملک نبود . همان کاغذها و جوابهایشان کوپیه شده در دوسیه ایالتی حاضر است .

اجلال خودش از دست بنده به تنگ آمده بود . چنان که به حضرت عالی هم مکرر اصرار نمودم که تنها بنده شاید بتوانم از عهده این برآیم . حضرتعالی هم روزی دو ساعت تشریف نیاوردند این جا . سوای از آن هم کسی نبود که حکومت قبول بکند و بهتر از آن باشد . حکومت هم همیشه بنده یقین کرده بودم که روسها خودشان مداخله رسمی خواهند نمود . پس در این صورت تکلیف وجدانی بنده چه بود .

در هر صورت همین که شنیدم حریفان این طنبور را کوک می کنند گفتم به جهنم . آن جا هم نرفتم . چنان که دو ماه است تا حال پا نگذاشته ام . حالا هم تمام آنها رفته صدای واشریعتا است که اینها لامذهب هستند . از این قبیل خرافات در میان است . صد دفعه به اینها گفتم که باباجان بنده نه طالب وکالت طهران هستم نه تبریز . می گویند زبان خود را ببند .

از حضرت عالی انصاف می خواهم ملاحمزه ، سیف العلما ، مشیر السادات برای خودشان انتخاب بیاورند ، اسباب چینی بکنند بنده چه طور حرف نزنم . مثلاً غنی زاده امروز هم خودش و هم حاجی میر محمد علی اصفهانی به قدر سه هزار ورقه اعلان نموده به بازار ها نشر کرده اند که اینها اشخاص قابل لایق وکالت طهران هستند .

آقایان ابدا در این خصوص ها حرفی نمی زنند . به هر کس می گویم می گویند در این موقع انتخاب ما نمی توانیم مردم را از خود رنجانیده و مدعی نمائیم . شما را به خدا این هم مسلک است ، این هم وجدان است . انسان چگونه بعد از این همه قتل ، غارت و ریختن خونهای جوانان متحمل این قبیل ناگواریها بشود .

باری همه این خرافات از چه ماخذ و کدامین دهنها بیرون آمده و باید بیاید . حضرت عالی بهتر می دانید . تمام گلایه بنده از حضرت عالی بوده که شما چرا باید به این درجه کم لطفی فرمائید . می ترسیدید که از لامذهبی بنده به جنابعالی هم تاثیر نماید . قدری زیاده روی نمودم .

اوضاع تبریز کمافی السابق از مجرای طبیعی خارج ، تمام ادارات شلوق ، تمام حشرات در محور بی قانونی حرکت می گیرند . در تمام نقاط در کار اغراض نفسانیند ، کماکان در تزاید هوای ریاست . در کلیه اکثر ناس جایگیر . روسها باز در ( یک کلمه نا خوانا ) چنان که غفارخان یام چلی را با چند نفر در طرف مرند دستگیر کرده آورده و در شهر حبس نموده اند و دو سه روز قبل چند نفر را در قراملک دستگیر کرده حبس نموده اند . باز در بعضی جایهای تبریز بنای هرزگی می گذارند و آنچه که ابدا از خاطر احدی خطور نمی کند همانا فکر نمودن است در مراجعت اینها که برای همه کس عادت طبیعی شد . گویا اینها بنای این شهر بوده یا تاج سر این جا هستند .

محبوسین جلفا باز همان طور هستند . یک تلگراف از انجمن ایالتی در عدم مداخله ایشان در کارهای سیاسی ایران توسط وزیر مختار به پطرزبورغ شده جواب نیامده . یکصد تومان به خانه بخشعلی آقا فرستاده شد باز در عسرتند . هر گاه ممکن است از طهران حتی المقدور در حق ایشان اقدامات فرمائید که بنده چاره ای جز از آن نمی دانم . امروز ها کم کم حرف مکتبهای اصول جدید را هم از طرف خیابان می زنند که خلاف شرع است . بنده هم چند روزه خیال مسافرت به روسیه دارم به جهت خرید . منتظر یک فقره معامله هستم . یعنی محل منزل را می خواهم عوض نمایم . خانه ارمنستان را می فروشم بعد از مراجعت خانه دیگر خواهم خرید ، اگر بخرند والا قدری عزیمت مشکل است .

مخبر السلطنه گویا فردا وارد می شود . ما که هر چه کردیم نشد خسته شدیم . هر گاه به مخبرالسلطنه اطاعت کرده امورات آذربایجان را اصلاح نمودند فبها ، والا خودتان می دانید . بنده عرض نمی کنم که چه طور می شود . همه داد و بیداد بنده در سر این بوده برای احدی صرفه نمی کند . مانع شخصی ریاست طلبی ما را به خاک سیاه نشانده . بارون استپان استپان یانس عکاس دیروز وارد ،حاضر الوقت سلام دارد . خدمت حضرت مساوات و آقا میرزا رضا خان ، آقا میرزا علیمحمد خان و میر جواد آقا سلام مخصوص دارم .

الحاج علی دواچی

  متاسفانه این مجاهد صداقت پیشه  و گرد آزادی را با حیله و نیرنگ راهی دیار عدم کردند . آن هم به توسط شخص خون آشامی چون حاج صمد خان شجاع الدوله . در این راستا  آقای قاضی زاده می نویسند« ماجرای اخطار کنسول روسیه و انگلستان را به یاد دارید که همین حاج علی دواچی با دیگر اعضای انجمن ، نیروی خودی ( عین الدوله و قوای محمد علی شاه مستبد ) را بر بیگانگان ترجیح دادند ؟ در رویداد محرم 1330 قمری ، این واقعه تکرار شد ، اعضای انجمن و مردم تبریز به این نتیجه رسیدند که صمد خان به هر حال هموطن ، هم ولایت و آذری زبان است هر چه باشد اوما را نخواهد فروخت . به بهانه سینه زنی سیدالشهدا دسته های عزادار ، به سوی باسمنج و اردوگاه صمد خان به حرکت درآمدند . صمد خان گردن کج کرد و عزاداران را با روی خوش پذیرفت . اما در عین حال دستور داد ، تفنگداران او مجاهدان و رهبران ایستادگی تبریز را در میان سیاهپوشان عزادار ، شناسایی کنند . نهار امام حسین را که دادند به ترتیبی آن عده را جدا کرد و به حبس انداخت . سپس در کمال ناجوانمردی دستور داد آنان را کتک بزنند و با خواری وخفت نگه دارند . بعد از عاشورا که صمد خان پیروزمندانه وارد شهر شد ، این اسیران را با طبل و شیپور جلو انداختند تا معلوم شود ، صمد خان با چه تصمیمی وارد شهر شده است .روسیان چون بازتاب دو دوره اعدام خود را ( در حدود 13 نفر ) در تبریز بسیار نا مطلوب ارزیابی کردند ، تصمیم گرفتند از این پس به دست صمد خان تسویه حساب کنند . باید انصاف داد که صمد خان از عهده این ماموریت به خوبی بر آمد . » ( جان باختگان ) من وقتی شرح حال مندرج در سطور بالا را مطالعه می کردم یاد بابک خرمدین قهرمان ملی افتاده و شعری را که استاد زنده یاد حمید سخا مهر « سخای تبریزی » در رثای وی سروده بود را ناخود آگاه با خود زمزمه می کردم . اگر چه مقایسه و تطبیق مقاومت و مجاهدت این دو قهرمان با یک دیگر چندان شایسته نیست اما رگه هایی در هر دو توان یافت که آنها را می توان در کنار یک دیگر نهاد  .                                                                                   

روزی که تیغ خصم تو با رنگ آشنا                             میکرد دستهای ترا از تنت جدا

رخسار خود که سرخ نمودی بخون خویش               از هیبتت هنوز گریزند شحنه ها

***

رزمی که با خلیفه شجاعانه کرده ای                      حیثیت خلافت و سالوس برده ای

در دفتر زمان خلفا جمله مرده اند                        سوگند میخورم که تو بابک نمرده ای

***

آن نهضت سترگ تو یک انقلاب بود                  بر پوزخند دشمن ایران جواب بود

از بیم دین خرم تو چشم معتصم            شب تا سحر بحسرت یک لحظه خواب بود

دشمن نشد حریف تو در جنگ تن به تن

ناچار شد حیله کند همچو اهرمن

دشمن نبود آنکه ترا کشت دوست بود

از معتصم خبیث تر افشین بی وطن

در پیش خصم مارش شجاعت نواختی

با خون خود حماسه ی جاوید ساختی

دیگر چه جای شکوه که دستت بریده شد

در نرد عشق بردی و هرگز نباختی

نامت میان شیردلان قهرمان شدست                                                        

پیوسته افتخار آذربایجان شدست

از آن دیار قلعه ی خود را نگاه کن

میعاد راز جمله ی آزادگانشدست

عشق است این وصال بایثار بسته است

عاشق ترین قافله سالار گشته است

پروانه وار همچو  « سخا » یا که سوخته

منصوروار یا بر سر دار رفته است   .    

 

منابع ، ماخذ و توضیحات :

 1-یادی از مشروطه خواهان تبریز از خلال سنگ نوشته ها / دکتر سیروس برادران شکوهی / یادمان یکصدمین سالگرد انقلاب مشروطه ، تبریز 14 مرداد 1385 ، نشر سازمان میراث فرهنگی آذربایجان نشرقی – تبریز

2- مشاهیر آذربایجان / صمد سرداری نیا / جلد اول 1370 ، نشر ذوقی تبریز

4- نامه های مشروطیت و مهاجرت – به کوشش ایرج افشار ، نشر قطره ، تهران 1385

5-تاریخچه و تحلیل روزنامه های آذربایجان (1230-1380 ) تدوین دکتر موسی مجیدی ، تهران 1382- کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران

6- جان باختگان روزنامه نگار ، علی اکبر قاضی زاده ، تهران ،زمستان 1379 – نشر جامعه ایرانیان

7- از آقای ابراهیم پور حسین نویسنده خوش ذوق شهرمان به جهت ارائه چندین عکس از شهید حاج علی دواچی تشکر ویژه دارم .

8- مرکز غیبی تبریز ، صمد سرداری نیا ، 1363 – تبریز ، نشر تلاش

9-نامه هائی از تبریز ، ادوارد براون – ترجمه حسن جوادی ،چاپ دوم  تیر ماه 1361 ، تهران نشر خوارزمی

10-روزنامه انجمن ، سال سیم ، نمره 29 ، 29 شهر ذیقعده 1326 – تبریز

11- روزنامه انجمن ، شماره 26 ، شهر ربیع الثانی 1326 ، تبریز

12- هفته نامه « حق یولی » نمره 3 ، جمعه 20 محرم مطابق با 30 دکابر 1911

13- نام آوران آذربایجان در سده 14 ، غلامرضا طباطبائی مجد ، تهران 1390 ،انجمن آثار و مفاخر فرهنگی

14- یادداشتهای شخصی و متفرقه راقم این سطور رضا همراز تبریزی

sizin hamraz...
ما را در سایت sizin hamraz دنبال می کنید

برچسب : دواچی, نویسنده : esalarsolmaz9 بازدید : 111 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1396 ساعت: 17:44